بررسی روزنامه های صبح اصفهان،
تابناک: روزنامه های صبح اصفهان در روز سه شنبه به بررسی معضلات اصفهان پیش از نوروز پرداختند، این روزنامه ها در امروز مطالبی پیرامون وضعیت گرانفروشی در مراکز خرید شهر و ظرفیت مناسب اصفهان برای برند شهری نوشتند در کنار این مطالب نیز روزنامه نصف جهان با انتشار گزارشی از وضعیت سخت کارگران کوره های آجر پزی نوشت.
کد خبر: ۹۹۵۷
تاریخ انتشار: ۱۲ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۴:۴۸ 03 March 2015
به گزارش تابناک اصفهان، روزنامه های صبح اصفهان در روز سه شنبه به بررسی معضلات اصفهان پیش از نوروز پرداختند، این روزنامه ها در امروز مطالبی پیرامون وضعیت گرانفروشی در مراکز خرید شهر و ظرفیت مناسب اصفهان برای برند شهری نوشتند در کنار این مطالب نیز روزنامه نصف جهان با انتشار گزارشی از وضعیت سخت کارگران کوره های آجر پزی نوشت.


روزنامه نصف جهان در گزارشی ویژه تحت عنوان" يك روز در كوره هاي آجرپزي/جان مي كَنند تا نانشان آجر نشود" به بررسی وضعیت افرادی که کوره های آجرپزی کار می کنند پرداخت و نوشت: ‌بـالاي تپـه اي در يكـي از جـاده هـاي بيـرون شهر كه بايستي، كوره هاي آجرپزي بدقواره و تو سري خورده پيداست. از كيلومترها دورتر، اينجا مثل كپرهاي كهنه مي ماند كه دود سياهي شبيه ماري وارونه كه امتداد زبانش به كنده هاي گلي مي‌رسد از آنها بالا مي رود و خــودنـمــايــي مــي كـنــد. لابــه لاي آنـهـا از همـان دور، انــدام هــاي كــوچـكــي را مــي شــود ديــد كــه در كـنــار بزرگ ترها نحيف تر به نظر مي رسند؛ مثل گلوله هاي سياه كه توي هم وول مي خورند. همه شان دور سر و صورتشان پارچه پيچيده اند.
نـزديـك تـر كـه بـشـوي، آن گـلـولـه هـاي سـيـاه، رنـگـي مي شوند. جثه هاي كوچك تمثال يك مجسمه گلي هـسـتـنـــد كـــه تـمـــام صــورتـشــان را پــوشــانــده انــد واز صــورتـشــان فـقــط دو تــا چشـم درشـت بيـرون زده بـا مژه هاي سفيد شده از گرد و خاك.
‌اين حكايت تمام بچه هايي است كه خيلي زود بزرگ شده اند. قد كوتاه هايي كه مثل يك آدم بزرگ از صبح تا غروب خوشي و ناخوشي هايشان را در كنار كوره هاي آجرپزي سپري مي كنند تا نانشان آجر نشود.
بــچــه هـا در كـنـار كـوره هـايـي كـه بـه رديـف كـنار هم جا خــــوش كــــرده انـــد، در گـــل و خـــاك دولا و راســـت مي شوند. طاهر كوچك ترين بچه است. دست هاي طاهر مثل يك لاك پشت، پير و زمخت شده اند و زخم ها روي پــوســت سـيــاه و چـغــرش رد خــون خـشكـي را طراحي كرده است. بقيه بچه ها هم دست كمي از او ندارند. صورت هايشان زبر و خشن است زير اين همه خشونت، اما مي تواني يك عالمه لطافت روحشان را جـايگزين كني توي ذهنت. وقتي به تو زل مي زنند، بافت كويري منطقه كه تا دورها تلي از خاك را نشان مـي دهد توي آن چشم هاي معصوم پيداست. با هر بـادي گـرد و خـاك مـي رود تـوي چـشـم هـاي طاهر، فاطمه، محسن، رضا و تمام زندگيشان مي شود خاك. گرد و غبار انگار با همه زندگيشان عجين شده است.
اين ماجرا اما براي كودكاني كه روزگار آب ديده شان كرده و مثل آهن تفتيده شده اند، به نوعي عادت شده؛ براي همه شان، حتي آنهايي كه از فرط خستگي، كشان كـشـان خـود را بـه حـيـات وصل كرده اند. بيشترشان ميهمانان ناچار شرق ايران هستند؛ مهاجران افغاني يا پاكستاني كه به صورت غيرمجاز و به اين اميد كه ايران شانس بهتري براي زندگي دراختيار آنها قرارمي دهد، بـــه ايــنــجـــا آمـــده انـد. امـا تـعـدادي از آنـهـا هـم ايـرانـي هستند. البته فرقي هم نمي كند؛ چيدن قالب هاي آجر يا ايستادن كنار كوره ها، كار مشترك فصلي است كه صورت هاي آنها را با گرماي خود سرخ كرده است.
جثه كوچك و استخواني خواهر كوچك تر طاهر نظر آدم را جلب مي كند. نگاه زلالش انگار قوه تخيلت را شستشو مي دهد تا بتواني زير آن همه خاك كه توي صـورت مـعـصومه جا خوش كرده، جاي پاي زيباي خلقت را ببيني. قد و قواره اش مثل يك كودك سه ساله است و نه شش ساله.
معصومه سه ساله بوده كه به اينجا پا گذاشته اند و حالا در شش سالگي ياد گرفته كه آجر خام بايد چطور باشد و قالب ها چگونه روي گل ها گذاشته شود. چشمان ريزي دارد كه اريب و با فاصله زياد از هم زير روسري گل گلي غلاف شده اند. موهاي صاف و مشكي اش زير آن همه خاك به سفيدي مي زند. نگاهش غريب است، اما خودش با غريبه ها زود اخت مي شود.
وقت ناهار است؛ نان و پياز و دنبه آب شده. بچه ها لقمه هاي نان را با ولع هل مي دهند توي دهانشان. پياز را مي پيچند توي نان و مي زنند به روغن. بعد از ناهار انگار كه تفريح هر روزشان است. دوباره اين گل ها هستند كه همدم دست هاي زمخت بچه هايي مي شوند كــه ديـگــر كــودك نـيـسـتـنـد؛ بچـه‌هـايـي كـه پـدرانشـان نه معتادند نه از كار افتاده، فقط آنقدر حقوقشان كفاف نمي‌دهد كه شكم همه بچه‌هايشان را سير كنند، آنگاه است كه كوره مي‌شود ميزبان كودكان؛ كودكاني كه سن شناسنامه اي‌شان را از ياد برده‌اند. كاردر كوره ها معمولاً خانوادگي است، محل زندگيشان هم در كنار همـان كـوره هـاسـت؛ اتـاقـك هـايـي كـه در آن شغل و زندگيشان درهم تنيده است. بچه ها وقت استراحت مي آيند توي اين اتاقك كه از دوده سياه است. تكيه مي دهند به دوده ها؛ همه جايشان سياه مي شود. مثل همان گلوله هاي سياه با نمك .
وارد ايـن اتـاقـك ها كه بشوي، به جز چند وسيله دم دستي، نه از تلويزيون خبري هست و نه حتي ضبط صوت كوچكي. به جز يك گاز كهنه پيك نيكي و يك يخچـال زهـوار دررفتـه و مقـداري رختخـواب و يك سمـاور و يـك قـالـي كهنـه كـه جـانـي در تـار و پـودش نمانده. چيز دندان گير ديگري نمي بيني. حتي پرتره وســط ديــوارهــم ازدوده و خــاكـسـتــر چـيــزي بـرايـش نمـانـده. كـودكـي ده دوازده سـالـه توي اتاق خوابيده. سرفه هاي خشك و پي در پي اش مشخص مي كند كه چـرا سـر كـار نـيست. اخمو است و سگرمه‌هايش را توي هم كرده و روي خوش نشان نمي دهد.
اسمت چي بود؟
امير حسين.
با پدر و مادرت اينجا زندگي مي كني؟
خيلي ساده زير لب مي‌گويد: <پدر من مرده.> در اتاق با صداي قژقژ غم‌انگيزي باز مي‌شود. اينجا همه زندگي اوست. اميرحسين در ميان موسيقي زير و بم زندگي در كوره هاي آجرپزي، نت هاي زندگيش را پيدا كرده است. كودكي اش را همين جا سپري كرده و از شش سال پيش تا حالا اينجاست؛ از وقتي كه فقط پنج سال داشته. حالا مثل يك جوان نورسيده كار مي كند؛ از صبح خروس خوان تا غروب آفتاب، اما نه امروز.
رضا هم از كلاس دوم درس نخوانده و از آن موقع، اين كارگاه كلاس درسش بوده . او درسش را خيلي خوب در اين كلاس ياد گرفته است. حالا آجرها را با مهارت در قالب ها جا مي دهد؛ صاف و يكدست. تك سرفه هــايــش خـــشــــــن و خــشـــــك اســــت. صــنــــدل‌هــــايــــي كــــه دو شـمـاره از پـاهـايـش بـزرگ تـر بـه نـظـرمـي‌رسـد پاهاي زمـخـت و تـرك‌خـورده ايـن كـودك 11 سـاله را آنقدر نپوشانده تا زخم شستش را نبيني، چرك سرازير شده از گوشه ناخنش به شكل چندش‌ آوري دلت را به هم مي‌زند. جثه‌ اوهم مثل ديگر همكارانش كوچك تر از سـنـش بـه نـظـر مـي‌رسـد و صـداي دو رگـه‌اش تلنگر مـي‌زنـد كـه سقف‌هاي آرزوهاي كودكانه‌اش خيلي وقت است در هم فروريخته. بچه هاي اينجا فقط كار را مي فهمند؛ آن هم از نوع سختش. نان آوراني كه در پشت چراغ قرمز زندگي سال هاست متوقف شده اند و كودكي برايشان معنا ندارد. از اين همه سياهي غليظ كه زير ناخن‌هاي رضا در روشنايي فشرده اتاقك ها به چشم مي‌خورد نمي‌توان گذشت.
دستان چروك و صورت كبره بسته فتح ا... هم دست كمي از دستان رضا ندارد؛ مثل دست او و همه ديگراني اسـت كـه كـوره، زنـدگيشـان است تا گرسنه نمانند تا كودكي كنند در پشت چهره خشن فقر و نداري.
فـقــر انـگـار داغ زده روي چهـره هـايشـان. عيـن داغـي كوره ها كه وقتي خاموش هم باشد، داغي را توي آنها مي بيني و حس مي كني.
كافي است پايت را از دل شهر پائين‌تر بگذاري تا ببيني كه اينجا كودكي ها قد كشيده اند. هوا سنگين است شـايـد بـراي تـو نـه، بـلكه براي كودكاني كه دنبال هم مـي دونـد. بـازي مـي كنند و گل ها را به صورت هم مي مالند. اينجا زندگي اينقدر ساده است كه بچه ها غم را ياد نگرفته اند. دنياي آنها به اندازه همان قالب هاي كوچك آجر است. مثل دنياي مجيد كه بزرگ ترين آرزويش اين است كه يك خانه سفيد داشته باشند.
مجيد هم از يك خانواده پربچه است. پدرش كارگر پادو است. وقتي كار باشد، مي آيند اينجا. كار در كوره آجـرپـزي يـك شـغـل فصلي است. شش ماه هست و شش ماه نيست. از اول فروردين تا آخر شهريور هست چون آفتاب است و باران و برف نيست. باران كه بگيرد از اوايل پاييز، خشت زني تمام است. آن موقع وقت كوره است و خشت هايي كه شش ماه روي هم چيده شــده، مــي رود تــوي هـمــان كــوره هــايــي كــه هـيـكـل ناموزونشان از روي تپه هاي اطرافشان هم پيداست؛ كـوره هـاي كهنسـال چندين ساله از وقتي كه با نفت مي سوخته اند تا حالا كه با گاز و گازوئيل مي سوزند و در دماي 1200 درجه پوست را مي سوزانند تا خشت ها پخته شود تا حالا كه بچه هاي زيادي در آن بزرگ و پختـه مـي شـونـد؛ پختـه و بـزرگ تـا نان بياورند خانه. تـابستـان هـا اينجـا هستند و زمستان ها كه كار نيست مي روند دستفروشي. اگر هر خانواده بين چهار تا پنج هزار خشت بزند، بين 35 تا 40 هزار تومان در روز و گاهي بيشتر كاسب است؛ يعني ماهي يك تا يك و نيم ميليون تومان. كم پولي نيست. اما وقتي كه شش ماه از سال كار نداشته باشي، اين مقدار درآمد آنقدر ناچيز مي شود كه با هيچ يكي است. هيچوقت‌ خرجشان با دخلشـان يكـي نيسـت. شـش ماه انتظار زيادي است. زيــاد اســت بــراي خــانــواده . شـمــردن روزهـا در ايـام بيكاري طاقت فرسا مي شود اما نه طاقت فرساتر از وقتي كه در كوره ها باشي. آن موقع وقتي غبار خاك به صورتت مي نشيند، مثل زالو هرچه نم به دهانت باشد مي مكد و طاهر و زهرا و اميرحسين را انگار مجسمه مي كند؛ هر روز طي شش ماه سال . با دست هايشان گــل را بـغــل مــي كـنـنــد، مـي انـدازنـد تـوي قـالـب و بـا چـوب سـر قـالـب را صـاف مـي كـنـنـد. آجرها هر چه صاف تر باشد، مرغوب تر است. قالب ها يكي يكي خـالـي و پـر مـي شـود تـا يـك رديـف مـنـظـم بـشـوند از آجرهاي نخشكيده و مرطوب. رطوبت بعضي وقت ها بـدجـور چـنـگ مـي انـدازد بـه پـر و پـاي مادر يا پدر يا بــچـــه هـــا. هــمــه شــان تـقــريـبــاً اسـتـخــوان درد دارنــد. همه جايشان درد مي كند. انگار درد شده ترجيع بند زندگيشان؛ زندگي كارگراني كه به قدر جان كندن نان درمي آورند.


روزنامه اصفهان زیبا در گزارشی به بررسی وضعیت گرانفروشی در مراکز خرید شهر پرداخت و نوشت: وقتی برای خرید عید به بازارها سرمی زنیم، از موادخوراکی و پوشاک گرفته تا مبلمان و فرش و دکوراسیون همه و همه آنقدر گران هستند که به هیچ وجه با حقوق کارمندی نمی توان برای خرید آنها اقدام کرد.در وضعیت کنونی قشرکارمند و کارگر تنها می توانند نیازهای خوراکی خود را آن هم نه در حد واقعا مطلوب برآورده کنند، اما مهم ترین کالایی که با فرارسیدن سال نو همه مردم بعد از گذشت یک سال واقعا به آن نیاز پیدا می کنند و از قدیم هم خرید آن در چنین زمانی مرسوم بوده پوشاک است. اما این گرانی در فروشگاه های لوکس که اکثرا دارای اجاره بهای بالایی هستند بیشتر به چشم می خورد.رییس اتحادیه پوشاک اصفهان در خصوص گرانی سرسام آوری که در بازار پوشاک موج می زند به خبرنگاراصفهان زیبا گفت: مردم تنها قیمت نهایی پوشاک را نظاره گر هستند، اما برای تهیه یک نوع پوشاک اعم از مردانه، زنانه و یا بچگانه علاوه بر نخ،پارچه و دیگر ملزومات لباس، برق، آب، گاز و دستمزد کارگر هم هزینه می شود. ابراهیم خطاپوش اذعان داشت: در حال حاضر برخی از فروشگاه های لباس برای جذب مشتری لباس های خود را با سود بسیار اندکی به فروش می رسانند، اما گرانی غیرمنطقی در فروشگاه ها به چشم می خورد که اجاره بهای بالایی برای مغازه خود می پردازند. وی ادامه داد: قیمت لباس در فروشگاه ها تنها 20 درصد افزایش یافته است و قیمت های نجومی مربوط به لباس های خارجی هستند که تعرفه خاصی ندارند و بسته به انصاف فروشنده قیمت گذاری می شوند.رییس اتحادیه پوشاک اصفهان خاطر نشان کرد: چنانچه بازرسان اتحادیه اعتراضی از سوی مردم نسبت به قیمت بی حساب لباس های یک فروشگاه دریافت کنند، اقدام کرده و از فروشنده فاکتورسربرگ دار واحد صنفی می خواهند و اگر سود فروشنده در فاکتور بیشتر از25 درصد باشد حتما با وی برخورد قانونی خواهند کرد. خطاپوش اظهارداشت: برخی از فروشندگان، چون در محل هایی فروشگاه خود را اجاره کرده اند مجبورند اجاره بهای زیادی بپردازند و از طریق کشیدن سود زیاد بر روی اجناس خود می خواهند این اجاره بها را تامین کنند.وی تصریح کرد: اگر بازرسان اتحادیه پوشاک از چنین اقدامی مطلع شوند، بدون شک خیلی سریع با چنین فروشنده ای برخورد قانونی خواهند کرد.
حراج های فصلی واقعی نیستند
در روزهای پایانی سال پس از تهیه موادخوراکی،تهیه پوشاک اساسی ترین نیاز مردم محسوب می شود، اما گرانی پوشاک در سال های اخیر باعث شده است که در این ایام بیشتر بزرگ ترها تنها به فکر نو کردن لباس فرزندان خود باشند و به واقع خود را فراموش کنند.بازر پوشاک امسال در حالی در واپسین روزهای سال رخ می نماید که قیمت انواع پوشاک اعم از مانتو و روسری و کت وشلوار مردانه و لباس های بچگانه چند برابر سال گذشته شده است، به نحوی که به طور مثال برای تهیه یک مانتوی خیلی معمولی نه چندان شیک مجبوریم حدود 150 هزار تومان هزینه کنیم و این در حالی است که برای تهیه چنین مانتویی تنهاحدود 30 هزار تومان پارچه هزینه شده است. در گذشته یکی از روش های خرید مردم، خرید در حراج های مخصوص هر فصل بود، اما اکنون خبری از حراج های واقعی نیست، حتی گاهی قیمت لباس های حراجی گران تر از قیمت معمول آنها در طول سال است. به گفته اغلب شهروندان گران ترین لباس ها، لباس های بچگانه است و دلیل آن هم تقاضای بالا برای خرید این نوع از لباس است و سو استفاده فروشندگان از محبت والدین نسبت به فرزندان خود؛ چرا که هیچ پدر و مادری راضی نمی شود سال نو از راه برسد و فرزندش لباس نو به تن نکند.


اصفهان امروز هم در خبری از ظرفیت مناسب اصفهان برای برند شهری گفت و نوشت: اصفهان امروز: دكتر مرتضي سقائيان نژاد شهردار اصفهان در همايش مديريت تمايز شهر،‌ فرهنگ، اقتصاد كه به همت كمسيون برند اتاق بازرگاني اصفهان برگزار شد، گفت: ما بايد در چارچوب الگوی تمدنی حرکت کنیم در غیر این صورت باخته ایم.
وي با اشاره به اينكه نمی توان فرهنگ را از چیزی جدا کرد، گفت: قرن 18 و 19 دوره اقتدار علم بوده و گفته می شد به دین و فرهنگ نیازی نیست و نتيجه آن کوبیده شدن پیشانی بشر بود.
سقائيان نژاد ادامه داد: در اصفهان کنفرانس های مختلف داشتیم اما بوم اصفهان را نشناختیم. صنعت را آوردیم، اكنون اصفهان پایتخت صنایع دستی ایران و البته جهان است. اصفهان با اینکه 300 سال است که دیگر پایتخت نیست در جایگاه پایتخت اول است، به عنوان پایتخت جهان اسلام معرفی می شود.چرا اصفهان فراموش نکرده پایتخت است؟ چه چیزی است که حس توانستن را تزریق کرده؟
شهردار اصفهان تصريح كرد: با داشتن 150 مرکز آموزش عالی، بیش از 330 هزار دانشجو در اصفهان و با داشتن رتبه یک دانشیاران در کشور باید از فرصت ها استفاده کرد و به سمت تولید فکر و پرورش منابع انساني برويم.
وي ادامه داد: فکر می کنم این ترازو که تحت عنوان الگوی تمدنی اشاره شد درست است. در طي قرن هايي كه تمدن اسلامی در راس بود، اصفهان پایتخت ايران بود.
سقائيان نژاد با اشاره به گفته هانری کربن در مورد مکتب اصفهان كه "هر چه فکر بخواهید در مکتب اصفهان است" گفت: دانسته های بسیاری داریم نباید راه را گم کنیم. امروز یک بحث جدی در مورد برند مطرح شد. برند درست کردن برای اصفهان سخت است چراکه همه اصفهان را می شناسند. اصفهان بعد از مکه، بزرگترین و اصلی ترین شهر تمام مسلمانان جهان، به عنوان پایتخت جهان اسلام انتخاب شد. از دوران سلجوقی تا دوران معاصر، در زمان آل بویه و صفویان و .. ، اصفهان در جریان های مختلف اقتصادی، فرهنگی و ... تاثیر گذار بوده است اما باید مراقب بود و نباید عجله کرد.
وي در پايان اظهار داشت: اگر برای انسان برند بخواهیم به قول شهید مطهری می گوییم انسان کامل، و برای شهر اصفهان، نصف جهان بسیار خوب و گویا است. در اصفهان کار خوبی آغاز شده و همه باید به این عزیزان کمک کنیم و از آقای كسائيان، رئيس اتاق بازرگاني اصفهان، گلشیرازی به عنوان رئيس كمسيون گردشگري، و رجالی به عنوان رئيس كمسيون برند و همه عزیزان برای این کار تشکر می کنم و اميدوارم این اساتید و با همکاری متقابل، این کار را به نتیجه برسانیم.

منبع: تابناک
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار