[شهروند] شب سیویکم خرداد فرا رسیده بود، یکی از شبهای داغ جامجهانی ١٩٩٠ ایتالیا، بازیها به دور سوم گروهی رسیده و حساسیتها برای فوتبال همه را مقابل تلویزیون بیدار نگه داشته بود. بازیها با تأخیر روی آنتن میرفت اما هیجان بازی جامجهانی آنقدر بود که دیدن با تأخیر بازی هم برای مردم لذت داشته باشد. خیلی از افراد در رودبار و منجیل سوت آغاز بازی را شنیدند اما مردمی که پای تلویزیونهای سیاه و سفید بلر قدیمی نشسته بودند تکگل بازی را که مولر، مهاجم تعویضی برزیل، در دقیقه ٨٠ زد، ندیدند. زلزله ٧,٣ریشتری اواسط بازی آمد؛ زلزلهای که همه دقایق را پیش چشم مردم در شمال کشور سیاه کرد. آخرین شب بهار، آخرین شب زندگی بیش از ٣٠هزار نفر از مردمانی شد که شب را به امید صبح به خواب رفته بودند؛ و چه خواب آشفتهای شد.احدی رئیس فعلی جمعیت هلال احمر شعبه رودبار است او آن روزها ١٨ سال بیشتر نداشت اما هنوز کابوس شبانهاش شهر ویرانشده است که وقتی از تل خاک بالا رفت، دید. هیچ ساختمانی در شهر نبود و همه چیز با خاک یکسان شده بود. تصویر آن روزها مثل فیلم از جلوی چشمانش میگذرد و میگوید: «٣٠ سال از فاجعه زلزله رودبار میگذرد. شاید امروز خیلیها اصلا خاطرشان نباشد که سیویکم خرداد ۶۹ چه اتفاقی رخ داده اما مردم رودبار از همان سال تا به امروز، ٣٠ دقیقه بامداد سیویکم خرداد را فراموش نکردهاند و هنوز هم آخرین شب بهار برایشان معنایی دیگر دارد. هنوز هم این شب رنگ غم دارد و بوی خاک آغشته به خون میدهد و هنوز نوای ناله «کودکم لالا» از رگ و پی شب به گوش میرسد.»آن سال که زلزله آمد او تازه دیپلمش را گرفته و در قزوین میهمان خانه برادرش بود. هیجان فوتبال آنقدر زیاد بود که جلوی تلویزیون میخکوب شده بود؛ اما از آنجا که پدر را برای درمان به قزوین آورده بودند، مراعات و سعی میکردند با سروصدا او را از خواب بیدار نکنند. اما نیمههای بازی زمینلرزه پدر را از خواب بیدار کرد. ذوقی برای دیدن ادامه بازی باقی نمانده بود. زلزله شدید بود اما خرابی زیادی نداشت و شکستن چند شیشه همه خسارتی بود که به خانه برادر و همسایهها وارد شده بود. اما این زلزله شدید حتما مادر و خواهرهایش را در روستای علیآباد منجیل ترسانده بود. تلاشها برای تماسگرفتن با تنها همسایهای که در خانهاش در روستا تلفن داشت بینتیجه بود. احدی میگوید: «نگران بودیم، پدر میگفت شبانه به روستا برویم و از خانواده خبر بگیریم اما من مخالفت کردم و گفتم اگر تا صبح صبر کنیم بهتر است. بالاخره تصمیم بر این شد که صبح به راه بیفتیم. هوا گرگ و میش شده بود که راه افتادیم تازه به کوهین رسیدیم که اخبار اعلام کرد که زلزله شدیدی در گیلان رخ داده است، به لوشان که رسیدیم خرابیها خودش را هر لحظه بیشتر نشان میداد و هر چه پیشتر میرفتیم خانههای ویرانشدهای را میدیدیم که چند نفر جلوی آنها مویه کرده و شیون سر میدادند، این صحنهها بیشتر دلمان را میلرزاند. روستای ما در سینهکش کوه بود و پیش از این نیز سابقه رانش داشت؛ حتی قبل از زلزله اعلام کرده بودند که باید روستا تخلیه شود. آنچه که در لوشان میدیدیم این ترس را برایمان بیشتر میکرد که چیزی از روستای ما باقی نمانده باشد اما هیچکدام آن را به زبان نمیآوردیم.»
جهنم را دیدم
وضع در منجیل بدتر بود مسیرها بسته بود. انگار راه تمام نمیشد. تکهسنگهای بزرگی از کوه سقوط و مسیر رسیدن به منجیل را مسدود کرده بود؛ راه را با سختی طی میکردیم. وقتی از تپهای که بر اثر ریزش کوه نزدیک منجیل ایجاد شده بود، بالا رفتم، چیزی دیدیم که هنوز هم نمیتوانم آن حجم غمی را که با دیدنش به قلبم هجوم آورد، فراموش کنم؛ جهنم را دیدم. شهر با خاک یکسان شده بود و در تیررس نگاه ما حتی یک خانه هم نمانده بود. هیچ چیز نبود جز مردمی سردرگم که در مقابل جنازههایی که کنار هم به صف کرده بودند، ناله میکردند. صدای «کودکم لالا»یشان هنوز در گوشم است، شوک شده بودم حتی قدمبرداشتن هم برایم مشکل شده بود. احساس میکردم نفسم هم راه گلویم را گم کرده است و چند ثانیهای گذشت که نفسم بالا آمد. او که تمام صحنه را در ذهنش حک کرده است، ادامه میدهد: «رفتن به علیآباد با وضعی که ایجاد شده بود کار آسانی نبود. انگار راه کش میآمد هر چه میرفتیم، نمیرسیدیم در مسیر چند نفری را دیدیم که برای گرفتن خبر به سمت منجیل حرکت میکردند؛ اهل روستای بالادست بودند کمی دورتر از علیآباد. آنها از اهالی روستا خبر داشتند و میگفتند اهالی روستا همه سالمند. تنها ١٠ نفر جانشان را از دست دادهاند؛ باورنکردنی بود اما واقعا همینطور بود. از روستای ٣٠٠ نفری ما تنها ١٠ نفر زیر آوار از دنیا رفته بودند.»
زلزله شهر را تکان داد
به گفته احدی آمدن زلزله شرایط رودبار را کاملا تغییر داده است. او که سال ٧١ به جمعیت هلال احمر رودبار اضافه شده است، میگوید: «آن زمان تنها چند نفر پرسنل سازمانی در جمعیت هلال احمر مشغول به کار بودند. طی دو سال با تلاش رئیس وقت جمعیت هلال احمر رودبار و حمایت آیتالله غیوری و با اعتباراتی که از سوی جمعیت هلال احمر به رودبار اختصاص پیدا کرد، پروژههای خوبی ساخته شد و تا سال ٧٤ همه پروژهها به سرانجام رسید و هنوز هم جمعیت هلال احمر از آنها منتفع است. خوابگاه دانشآموزی یکی از پروژههایی بود که ساخته شد و ١٢٠ دانشآموزی که خانواده خود را در زلزله از دست داده بودند در آنجا اسکان داده شدند تا بتوانند بدون دغدغه درس بخوانند. خوابگاه جیرنده با ٦٠ دانشآموز فعالیت خود را شروع کرد. یکی از دو خلبان هواپیمایی که در یاسوج سقوط کرد از بچههایی بود که در خوابگاه ما درس خوانده بود. سه سالن رستمآباد، رودبار، منجیل و لوشان با تجهیزات خوب ساخته شد. انبار امدادی هلال احمر رودبار تک بود و ٣٠ خودروی امدادی، لجنکش، تراکتور و لیفتراک در خدمت جمعیت هلال احمر رودبار بودند. آن سالها در رتبهبندی مراکز جمعیت هلال احمر شعبه رودبار به عنوان رتبه A معرفی شد و این همه خدمات در دو سال رخ داده بود. خدمات خوبی به مردم رودبار داده شد و این باعث شد نگاه مردم نسبت به هلال احمر تغییر کند. بیشتر قدیمیهای رودبار کمیته امداد و بهزیستی را هم به نام جمعیت هلال احمر میشناختند؛ زیرا تا مدتها جمعیت هلال احمر بستههای غذایی را تهیه کرده و در اختیار مردمی قرار میداد که در کانکسها ساکن شده بودند و این اعتماد مردم را به جمعیت هلال احمر بالا برد.» احدی معتقد است که یکی از کمبودها و ضعفهای هلال احمر در آن دوران این بود که آموزش کمکهای اولیه و امدادگری تنها برای نیروهای داوطلب در نظر گرفته میشد. تجربیات زلزله رودبار برای مجموعه هلال احمر یک درسآموخته بزرگ دیگری داشت؛ اینکه جمعیت هلال احمر باید آموزشهایش را به سمت برگزاری دورههای تخصصی سوق بدهد و این اتفاق افتاد اما با وجود این برای جذب مردم رودبار برای شرکت در این کلاسها باید شرایط انگیزشی نیز فراهم شود؛ زیرا اثرات منفی روحی که در آن زمان برای مردم رخ داد همچنان در نسلهای بعد ادامه دارد.
آنها ماندند و این شهر، زندگی و دیگر هیچ
اما لحظه لحظه آن شبِ شوم زلزله در ذهن رئیس جمعیت هلال احمر رودبار در زمان زلزله حک شده است؛ آخرین روز بهار در آن سال سیاه. یادش هست که آن روز گرم خرداد ناچار بود همه پنجرهها را باز نگه دارد، در میانه تماشای بازیِ برزیل و اسکاتلند در جامجهانی ١٩٩٠ ایتالیا، ناگهان زمین نالید و غرید، زمین گیج خورد و بر سینه کوبید و دوباره برخاست. آنها ماندند و این شهر، زندگی و دیگر هیچ. آن روز از ذهنش پاک نمیشود هر چند که به اعتقاد او بعد از ٣٠ سال و با وجود زلزلههایی که هر چند سال یک بار در ایران اتفاق میافتد، دیگر کسی به یاد زلزله ٧,٣ ریشتری رودبار و منجیل نمیافتد. اما مردم رودبار تاریخ زندگیشان را به قبل از زلزله و بعد از زلزله تقسیم کردهاند و رفتن بر مزار کشتههای زلزله بخشی از زندگی روزمرهشان شده است. کوچهپسکوچهها با خرابههایشان زلزله را زنده نگه داشتهاند و پتوهای سربازی و موکتهای رنگ و رو رفته و چراغ والور کمکهای امدادی تک و توک در خانههای زلزلهزدگان باقی مانده است. کوچک و بزرگ از آسمان قرمز و سروصدای زیاد حیوانات میترسند. بعد از زلزله بچههای زیادی به دنیا آمدند که نام خواهر و برادر از دسترفته در زلزلهشان را دارند، دیگر خانه چوبی طرفداری ندارد. بیگی همه اینها را با چشم دیده است هر چند که از بازگوکردن آنها ابا دارد. یاد آن روزها عصبیاش میکند، تپش قلبش را بالا میبرد و فشارش را میاندازد. خودش میگوید: «اهالی یک خانه که همه کشاورز بودند و از مزرعه به خانه آمده بودند از خستگی خوابشان برده بود، قابلمه برنج و خورش را بعدا زیر آوار پیدا کردیم، از خستگی دست به غذا نزده بودند و خوابیده بودند.» این لحظهها آزارش میدهد: «بازکردن پنجرهها تنها راه فرار از شبهای گرم تابستان در رودبار در نبود کولر و پنکه بود. شبها آنقدر به تماشای فوتبال مینشستیم تا چشمانمان گرم شود و خوابمان بگیرد. صبحها وقتی برای نماز بیدار میشدیم صفحه برفکی تلویزیون را خاموش میکردیم. آن شب قبل از اینکه زمین بلرزد صدای غرش عجیبی آمد از جا که بلند شدم زلزله هم شروع شد. آن موقع مستأجر بودیم خانهمان در سینهکش کوه بود و آنقدر میلرزید که به این طرف و آنطرف پرتاب میشدیم. دست بچهها را که گرفتم تا از پلهها پایین بیاییم، صدای مهیبی آمد و همراه با این صدا دست دخترکم از من جدا شد؛ سقف قسمتی از ساختمان روی سر معصومه چهارسالهام ریخته بود. بقیه بچهها را که بیرون بردم، همین که خواستم سراغ معصومه بروم زنی را دیدم که لباس مناسبی نداشت و این موضوع او را آزار میداد سریع دوباره از پلهها بالا رفتم و چادری را پیدا کرده و آن را به زن دادم تا خودش را بپوشاند. دوباره برگشتم تا معصومه را پیدا کنم و وقتی او را از زیر خروارها خاک بیرون کشیدم که از هوش رفته بود.» جمعیت هلال احمر رودبار در زمان زلزله چهار پرسنل و سه داوطلب داشته که همان شب یکی از آنان بر اثر زلزله از دنیا رفت. بازخوانی آن شب بیگی را بهشدت آزرده میکند اما با این حال ادامه میدهد: «تاریکی، شب، صدای شیون و فریاد قیامت را جلوی چشمت مجسم میکرد. آن موقع خودروی هلال احمر پشت در خانه بود و مدام نگران این بودم که پسلرزههایی که پشت سر هم میآمد تا آنچه را که سالم مانده است در هم بکوبد، ساختمان خانه را روی ماشین بریزد. شیشه ماشین را شکستم و آن را هل دادم و جابهجا کردم تا از تیررس آوار در امان بماند.انگار همه تصایر با مه از جلوی چشمانمان میگذشت. گردوغبار در دل تاریکی آنقدر وحشتناک بود که تصورش هم سخت است. راهها مسدود بود و نیروی امدادی به میزان کافی نبود؛ در ٢٤ساعت هیچکدام از ما حتی چشم روی هم نگذاشتیم.»
عمق فاجعه را ما دیدیم
او تأکید میکند که عمق فاجعه تیتری بود که آن زمانها روزنامهها از آن نوشتند. اما عمق فاجعه را ما دیدیم وقتی مردی التماس میکرد کودکش را از زیر آوار بیرون بکشیم اما هیچ امکاناتی برای بیرونکشیدن او وجود نداشت و دستزدن به ساختمان شرایط را سختتر میکرد. عمق فاجعه وقتی بود که قبرستانها شلوغترین محل شهر شده بودند و هر کدام از کسانی که آنجا میآمدند ٤، ٦، ١٠ و ١٢ عزیزشان را در دل خاک میکردند. عمق فاجعه وقتی بود که شهرهای رودبار، منجیل، لوشان و بیش از ١٣٥ روستای تابعه قزوین و زنجان صددرصد تخریب شده بود. عمق فاجعه جستوجوی روستا به روستا و خانه به خانه امدادگران برای کمک به مردم و بیرونآوردن اجساد کشتهشدگان از زیر آوار بود. عمق فاجعه وقتی بود که آمارها ١٥ تا ٣٠هزار کشته را تخمین میزدند. عمق فاجعه وقتی بود که مردم زنده زیر آوار بودند و نمیدانستیم چه کار کنیم. همه جادهها بسته بود. از شهر چیزی جز تل خاک باقی نمانده بود و کنار خیابان را اجساد پر کرده بودند. بیگی میگوید: «تنها دو سال از جنگ تحمیلی گذشته بود و هنوز به بسیاری از امکانات دسترسی نداشتیم بعد از ٣٠ ساعت نیروهای امدادی نیز رسیدند و کمکهای بینالمللی هم آغاز شد. حدود ٥٦ کشور همراه تیمهای عملیاتی تجهیزات، امکانات و کمکهای خود را برای زلزلهزدگان رودبار ارسال کردند. پس از چند روز آلمان بیمارستان صحرایی برای مجروحان برپا کرد؛ زیرا شمار آسیبدیدگان زلزله در رودبار، طارم سفلی و علیا به حدود ٦١هزار نفر رسیده بود. بیمارستان ولیعصر(عج) حالا جایگزین بیمارستان صحرایی شده است. از همان زمان باعث شد جمعیت هلال احمر توجه ویژهای به حوزه درمان و ارایه خدمات درمانی اضطراری در حوادث بزرگ داشته باشد. همان تجربه باعث شد که امروز تیمهای درمانی هلال احمر ایران در حوادث داخلی چون زلزله بم و کرمانشاه و حتی در حوادث بینالمللی در سطح استانداردهای بینالمللی ظاهر بشود. آموزش جدیتر شد و بحث تجهیز انبارهای امدادونجات در شهرها به موضوعی مهم تبدیل شد و اینها اتفاقاتی بود که پس از زلزله رودبار در جمعیت هلال احمر رقم خورد.» او میگوید: «با دست خالی همه تلاشمان را کردیم، امدادگرانی که آمدند تا پای جان مایه گذاشتند و این تلاشها از حافظه مردم دیار رودبار و منجیل پاک نمیشود.» آنها هنوز هم که هنوز است از امدادگری حرف میزنند که فرزندش زیر آوار مانده بود و جان دیگری را نجات میداد.