کد خبر: ۸۰۷۶۵
تاریخ انتشار: ۳۱ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۳:۲۶ 22 August 2015
   29 مرداد 94
ساعت 10:02 صبح
امروز کمی خسته بودم. از طرفی یکشنبه هم احتمالا وزیر خارجه انگلیس برای افتتاح سفارت جاسوس پرور روباه پیر به ایران می‌آید. یک گروه اقتصادی هم با خود می‌آورد. برای همین تا یکشنبه باید حسابی استراحت کنم و آماده باشم. این شد که تور تهران گردی خودم را آغاز کردم. سمت میدان راه آهن این پسرک خاطره نویس را دیدم. گفت: «دکتر! یادتونه روز 28 مرداد راجع به انتخابات چه حرفایی زدم؟» گفتم: «یادمه. ولی بقیه که نمی‌دونن. بلند بگو اونا هم بشنون!» تا آمد حرف بزند جوانی را دیدیم که کنار خیابان با فندک داشت پرچم آمریکا را آتش می‌زد. با تعجب پرسیدم: «این چرا این‌طوری می‌کنه؟» گفت: «بشمار 3 آمریکا رو نابود می‌کنه. البته به نفت و جنس پارچه‌اش هم ربط داره. ولی این گروه وقتی شما مشغول خیانت به کشوری، روزی چند بار با همین پرچم آتش زدن آمریکا رو نابود می‌کنن. صبح ناشتا 2 بار، ظهر 3 بار، شام 1 تومن!» گفتم: «حالا اینو بی‌خیال، حرفام رو بگو بقیه هم بشنون.» گفت: «عمراااا! کافیه یک صدمش رو بگم توقیف شیم! ولی فقط خواستم بگم ما پشتتونیم. بازم از این حرف‌ها بزنید.» 
 
 ساعت 13:22 عصر
در ادامه تور تهران‌‌گردی امروزم، همین‌طور داشتم در خیابان گشت می‌زدم که دیدم صادق خرازی کنار خیابان روی یک پله سنگی نشسته، به عصایش تکیه زده و به دوردست‌ها خیره شده. پرسیدم: «چی شده؟ چرا تنها نشستید اینجا؟» گفت: «همین لحظه، همین ساعت، همین امروز...» پرسیدم: «که تاریکی همه شهرو به خواب برده؟» گفت: «نه! همین لحظه، همین ساعت، همین امروز، یه گروهی یه جایی توی این شهر دارن اتحاد ایجاد می‌کنن.» گفتم: «مگه باید انشقاق ایجاد می‌کردن؟» گفت: «آخه لیست اینهایی که دارن اتحاد ایجاد می‌کنن رو توی جیبم دارم. من اینها رو اصلا اصلاح‌طلب نمی‌دونم.» گفتم: «ببین آقا صادق! دیگه اون همه رو لولو برد.» گفت: «کدوم همه؟» گفتم: «همه آرزوهای شما. دیگه وقت مونولوگ تموم شده. از این به بعد مجبوری غیر از ندای خودت ندای دیگران رو هم بشنوی.» گفت: «آقای روحانی! من از شما بیش از بقیه ناراحتم!» گفتم: «وا! از من؟ برای چی؟» گفت: «شما بهشون جا دادید که کنگره برگزار کنن دیگه. کی واسه ما از این کارها کردید؟» خندیدم و گفتم: «شما هم اگه از ما درخواست می‌کردی دریغ نمی‌کردیم. منتها شما با از ما بهترون می‌پری، نیازی به ماها نداری. لب تر کنی همه چی برات آماده‌ست.» آقای خرازی خیلی ناراحت شد.

 کمی حرفش را مزه مزه کرد ولی وقتی دید جواب دندان‌شکنی ندارد، گفت: «واقعا که! حالا وقتی دادم کلا از ریاست جمهوری تکذیبت کردن متوجه می‌شی. من مرد تکذیب‌های غیرممکنم!» گفتم: «هه هه! فکر کردی! من خودم یه وزیر کشور دارم کمربند مشکی تکذیب داره. بهش می‌گم مجوزتون رو تکذیب کنه حزبتون منحل شه. البته شما که مجوز رو از ما نمی‌گیری، میری سراغ از ما بهترون...» این را که گفتم حسابی عصبانی شد و گفت: «از ما بهترون یعنی کی؟» دیدم هوا پس است و کم کم دارد از کوره در می‌رود، این شد که گفتم: «از قلب میلیون‌ها ایرانی مشتاق.» لبخند رضایتی بر لبانش نشست و گفت: «چه جمله جنتلمنانه‌ای. دوست دارید عضو حزب ما بشید؟» گفتم: «نه قربون شما. فعلا خودمون یه حزب زدیم نمی‌دونیم چی کارش باید بکنیم.» این را که گفتم دوباره رفت توی فکر. پرسیدم: «باز چی شده؟» گفت: «توو فکر تکذیبم. یه تکذیب جدی.» پرسیدم: «چطور مگه؟» گفت: «بابا این اتحادی‌ها اومدن روی صدر اخبار. من اصلا تحمل نمی‌کنم غیر از من کسی تیتر یک بشه!» 

    وقایع‌نگار 29 مرداد 94:
1. صحبت‌های روحانی راجع به انتخابات مجلس اسفندماه جنجال‌برانگیز شد که چون سانسوری است نمی‌توانیم بگوییم.
2. وحید یامین پور کمپین آتش زدن پرچم آمریکا را آغاز کرد. 
2. حزب اتحاد ملت ایران اسلامی نخستین کنگره مجمع عمومی خود را برگزار کرد.‌
منبع: روزنامه قانون
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار