به
گزارش «
تابناک یزد»، زنده یاد مرتضی احمدی در گفت و گویی که به تازگی منتشر شده، تاکید کرده بود
نگرانیاش پس از ضبط و ثبت ترانههای فولکلور روحوضی به کلی از بین رفته و
تاکید کرد: چراغی که روشن شد، خاموش نمیشود. نویسنده از بین نمیرود،
جامعه اصلاً نویسنده پرورش میدهد و فکر نمیکنم چیزی از بین برود.
آدمهای زیادی نیستند که صفای وجود مرتضی احمدی را داشته
باشند؛ آن هم در این روزهایی که آدمهای باصفا تعدادشان کم است. نسل باسواد
و باصفایی که مدتی است رو به انقراض رفته است. قطعاً احمدی یکی از
همانهایی بود که وقتی در جایی حاضر میشد، فضا را از آن خود میکرد. با آن
انرژی و شور مثال زدنی که آدم را متعجب میکرد. آن هم در آن سن و سال.
شما
چند وقت است که آدمهایی را که فقط و فقط شبیه خودشان باشند ندیدهاید؟
آدمهایی که اصلیاند، آدمهایی که آدم را فقط یاد خودشان میاندازند؟ حتی
وقتی نیستند و نمیشود صدایشان را شنید، همیشه یک فایل پروپیمان آن گوشه
ذهن دارند که نمیگذارند از خاطرهها پاک شوند.
این گفت و گو که
سمیه قاضی زاده با مرتضی احمدی انجام داده و آخرین یا یکی از آخرین گفت
وگوهای این هنرمند کشورمان در دوران حیاتش است و البته احتمالاً
طولانیترین گفت و گوی زنده یاد احمدی است، به تازگی در پارگراف منتشر شده
است. «تابناک» گزیدهای از این گفت و گو را تقدیمتان میکند:
- از
سال 46 به دنبال این کار (ثبت ترانههای بومی تهران) بودم. من به ترانه های
بومی تهران خیلی علاقه داشتم و هنوز هم دارم. یک سری از ترانهها را شنیده
بودم، یک سری از آنها را ناقص حفظ کرده بودم. با خودم گفتم که بهترین راه
این است که از همین جا حرکت کنم. با تمام هنرمندای آن حوزه مصاحبه کردم.
خیلی زحمت کشیدم. چند بار شهرستان رفتم و برگشتم تا آنجا که توانستم زحمت
کشیدم، جمع کردم و فکر نمیکنم چیز دیگری به غیر از این 160 ترانهای که
ضبط کردم، باقی مانده باشد. البته باز هم هست. یک سری قطعات دیگر هم هست.
یک سری قطعات مناسبتی که بیشتر آهنگهای عروسی است.
- میدانستم به
این سادگیها نمیشود این کارها را خواند. میدانستم در جوی که زندگی
میکنیم نمیشود. این همه ترانه به وزارت ارشاد رفت و بار اول فقط 12 آهنگ
مجوز گرفت. من زمانی که این کتاب را نوشتم، هرکدام از این ترانهها به یک
مناسبتی به وجود آمده بود. آخر نمیشود یک ترانهای را که بیخود خواند.
میبینید که نکتهای در آن هست اما چه چیزی؟ «مثل دندون دندونم کن، با
دندون دون دونم کن»، یک دختری در حصار پدر گرفتار است، با دیوارهای بلندی
که آفتاب را نمیدیده و فقط در مطبخ بوده و زیر دیگ پلو را فوت میکرده، چه
میدانسته «زیر درخت مرزه، دل آدم میلرزه» ، دلی نداشته که لرزشی حس
کند... همه اینها حساب و کتاب داشته است.
- آقای چمن آرا قشنگترین
اسم را روی این کار گذاشتند، اسم این کار را «صدای طهرون» گذاشتند. من وقتی
این اسم را شنیدم، لذت بردم. خودم خیلی فکر کرده بودم ولی به جایی نرسیده
بودم. آقای چمن آرا خیلی راحت اسم آن را «صدای طهرون» گذاشت. حالا نمیدانم
که بالاخره میتوانند این صدا را خاموش کنند یا نمیتوانند خاموش کنند.
-
مادرم زنی مذهبی بود که صدای بسیار خوبی داشت. هر وقت که برای برادر کوچکم
لالایی میخواند. من به او نگاه میکردم و مجذوب صدای خوبش میشدم. کم کم
شعرها را حفظ کردم و بعضی وقتها لالاییها را با هم میخواندیم. یواش یواش
بچههای محل فهمیدند صدای من خوب است. دور هم جمع میشدیم و آواز
میخواندیم. به صفحات مرحوم «جواد بدیع زاده» که ترانههای فکاهی میخواند
هم علاقه خاصی داشتم و میشنیدم، حفظ میکردم و برای خودم با بچههای محل
میخواندم. خواندن برای من انگیزه شد و از خودم میپرسیدم: «چرا نباید از
صدایم استفاده کنم؟»