کاربری به نام فاطمه عکسی از یک دورهمی دونفره منتشر کرد که بازتاب زیادی داشت و کاربران زیادی را به گریه انداخت.
کد خبر: ۱۱۳۴۸۲۹
تاریخ انتشار: ۰۸ آبان ۱۴۰۲ - ۱۱:۴۰ 30 October 2023
 
 کاربری به نام فاطمه عکسی از یک دورهمی دونفره منتشر کرد که بازتاب زیادی داشت و کاربران زیادی را به گریه انداخت. 

این کاربر با انتشار عکس زیر نوشت: ‌خبر نداره که تو آینده چقدر ممکن دل تنگ این لحظه بشه...

عکس دو نفره عاشقانه‌ای که دل خیلی‌ها را به درد آورد

این توئیت با واکنش کاربران روبه‌رو شد

سارا همان اول نوشت: ‌من زندگی کردم این جمله‌رو..|

آبتین: یه لحظه خودمو پدربزرگم رو احساس کردم تو این عکس و حقیقتا یه حال دلتنگی عجیب غریبی بهم دست داد ..

فروزان نوشت: ولی من خبر داشتم همیشه حتی وقتی هنوز مدرسه نمیرفتم همیشه استرس فوت پدربزرگم رو داشتم یادمه هر بار تلفن خونه زنگ میخورد و بابام با نگرانی جواب میداد میدویدم سمتش میگفتم : باباحاجی چیزیش شده؟

کی‌کی هم گفت: میدونم که هرچقدرم بخوام برگردم عقب بازم چیزی عوض نمیشه ولی تنها لحظه ای که دوست داشتم برگردم بهش همین بود

سحر احساس پشیمانی داشت: من بابابزرگم زنده‌ست ولی هنووووزم بعضی شبای تابستون دلم لکککک میزنه واسه اون شکلات تخته‌ای هایی که واسم شب که از سرکار برمیگشت میاورد. واسه اون روزایی که منو میبرد بیرون بهش میگفتم دستمو نگیر دستت خیسه بدم میاد:(:( (کف دستش عرق میکرد.) ای خاک‌برسر بی لیاقتت دختر…

کاربری به نام فاطمه عکسی از یک دورهمی دونفره منتشر کرد که بازتاب زیادی داشت و کاربران زیادی را به گریه انداخت. 

 
 

عکس دو نفره عاشقانه‌ای که دل خیلی‌ها را به درد آورد

 

این کاربر با انتشار عکس زیر نوشت: ‌خبر نداره که تو آینده چقدر ممکن دل تنگ این لحظه بشه...

 

عکس دو نفره عاشقانه‌ای که دل خیلی‌ها را به درد آورد

 

این توئیت با واکنش کاربران روبه‌رو شد

سارا همان اول نوشت: ‌من زندگی کردم این جمله‌رو..|

آبتین: یه لحظه خودمو پدربزرگم رو احساس کردم تو این عکس و حقیقتا یه حال دلتنگی عجیب غریبی بهم دست داد ..

فروزان نوشت: ولی من خبر داشتم همیشه حتی وقتی هنوز مدرسه نمیرفتم همیشه استرس فوت پدربزرگم رو داشتم یادمه هر بار تلفن خونه زنگ میخورد و بابام با نگرانی جواب میداد میدویدم سمتش میگفتم : باباحاجی چیزیش شده؟

کی‌کی هم گفت: میدونم که هرچقدرم بخوام برگردم عقب بازم چیزی عوض نمیشه ولی تنها لحظه ای که دوست داشتم برگردم بهش همین بود

سحر احساس پشیمانی داشت: من بابابزرگم زنده‌ست ولی هنووووزم بعضی شبای تابستون دلم لکککک میزنه واسه اون شکلات تخته‌ای هایی که واسم شب که از سرکار برمیگشت میاورد. واسه اون روزایی که منو میبرد بیرون بهش میگفتم دستمو نگیر دستت خیسه بدم میاد:(:( (کف دستش عرق میکرد.) ای خاک‌برسر بی لیاقتت دختر…

و نظر ح جیمی: من پدربزرگ‌هام رو ندیدم.پدربزرگ داشتن چه شکلیه؟عجیبه که آدم نمیتونه هیچ‌وقت هیچ‌وقت بعضی احساسات رو تجربه کنه.

برترین ها

 
 
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار