حکایت عبرت انگیز یک تازه به دوران رسیده:
کد خبر: ۱۰۴۸۶۷۴
تاریخ انتشار: ۱۴ خرداد ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۵ 04 June 2022

دیگر حوصله اش سر رفته است.تحملش طاق شده است .قصد می کند تا برود.یک تاب می دهد به هیکلش و روی زانو از مبل می اُفتد پایین .دستش را به لبه ی مبل می گیرد تا بلند شود.گِرد شده است و کنترل از دستش می رود و پاچه شلوارش می گیرد به لبه میز و جِر می خورد.کلافه شده است و مدام باد از دماغش با صدا بیرون می آید و گردنش باز و بسته می شود. رو به من با عصبانیت:
- شکایت می کنم از تو . این حرفها برایت گران تمام می شود.حالا ببین! فکر کردی ما تو دادگاه فامیل نداریم؟ دو تا وکیل هم داریم.مرد باش و پای حرفهایت بایست.ببین چطوری تلافی می کنم.
با تَبسم حرفهایش را جدی نمی گیرم.داغ تر می شود.گارد می گیرد که از در برود بیرون اما چیزی از درون مانعش می شود.در همین حال آبدارچی با چایی می آید توی چهارچوب در.بلاتکلیف مانده است که چه کند.اشاره می کنم که چایی را روی میز بگذار و برو!
- راستی می گم،تا چند کلاس درس خوانده ای؟
- به شما ربطی نداره!
- پَه چطوری چهار تا سرپرستی روزنامه گرفته ای؟ حتی عضویت ات تو خانه مطبوعات هم قانونی نیست چه برسد به گرفتن چهار تا سرپرستی.بدبخت مطبوعاتی که تو سرپرست چهار تا روزنامه سراسری باشی که حتی نمی توانی یک جمله بنویسی.
- شما سرت تو کار خودت باشه!
- که همزمان تو امتیاز یک تیم فوتبال هم بگیری و پاشنه در سازمان ورزش را هم دربیاوری که الا و بالله باید به تیم ات کمک میلیاردی کنند تا مثلا چه گلی به سر فوتبال بزنی؟
- من دارم به ورزش خدمت می کنم تا جوانان به اعتیاد کشیده نشوند.
- تو مدرک زیر دیپلم ات جعلیه آن وقت می خواهی جوانان به اعتیاد کشیده نشوند اما در عوض یادشان بدهی که چطور بروی با بازیکن حریف بریزی روی هم که نتیجه بازی بعدی را برایت دربیاورند؟ راستی می گم نرخ داورها چقدر است؟
پیراهنش از توی شلوار آمده بیرون و یک طرفش آویزان شده از زیر کُت . حالا بوی تعفن عرق بدنش تحمل ناپذیر است .آبدارچی را صدا می زنم تا یه چیزی توی هوا بزند خفه نشویم. قصد رفتن داشت اما منصرف می شود و برمی گردد که جوابم را بدهد که وسط راه نفس اش می گیرد.
- به بدخواهانم نفرین می کنم تا گرفتار شوند.
- کم دروغ بگو و سر مردم کلاه بگذار و باج گیری را ول کن نیازی به نفرین نیست .مطمئن باش اگر اینکارها را کردی وجدانت آسوده می شود و فشار بهت کم می آید.آن وقت راحت تر می میری.الان وجدانت داره اذیتت می کنه.چون پول بی زبان سازمان ورزش را که با وساطت استانداری گرفتی ، رفتی و دادی خواهرت از اون املاکی که به هرکس نمی دهند اما خواهرت جور می کنه ، خریده ای!
حالا کیف اش را برمی دارد و از در اتاق می زند بیرون و زیر لب غُر می زند:
- بَر پدر کسی که حسوده لعنت!
- کسی که پول میلیاردی از سازمان ورزش می گیره که بده به جوانان یک تیم و همه را "هاپولی" می اندازه تو شکمش و حتی حاضر نیست دو دست لباس ورزشی درست و حسابی برای تیم بگیره و در عوض دنبال تبانی با داور و یا بازیکن حریفه باید نه تنها از حلقوم گرفتش بلکه باید جلوی همان جوانان روسیاه بشه.باید بشناسند ترا!....واقعا بعضی وقتها تماشاگران خوب ترا شناخته اند که چیزهایی نثارت می کنند.
حس می کند دارد خفه می شود.به سمت بشکه آب روی میز می رود و یک لیوان پر می کند و بی تامل سر می کشد.دوباره صدای آب توی ناودان به گوش می رسد.نفس نفس می زند.بدون اینکه تعارفش کنم خودش دوباره می رود و پَهن می شود توی مبل و زُل می زند به میز و بی حرکت می شود.
به نظرم نباید حرفها را منقطع کرد .مثل باران باید آنها را ریخت روی سرش.کاری که کسی با او نمی کند.معمولا همه می خواهند از شرش خلاص شوند از این جهت" باج" را فدا می کنند و او این را مثل یک شغل دریافته و تقریبا اکثر جاها به نتیجه اش رسیده است.
چند قدم طول اتاق را طی می کنم تا حس کنم وقت طرح مجدد مسائل است.لیوان آب جوشی از فلاکس برای خودم می ریزم .قاشق را توی آن هم می زنم تا خنک شود.با گرمایش گلویم تازه می شود.دوباره شروع می کنم؛
- از استاندار قبلی چقدر کندی؟
- ویژه نامه زدم برای استانداری!
- مگر سفارشی بهت داده بودند؟
- خودم تشخیص دادم لازمه!
- بعد هم خودت تشخیص دادی ۵ نوبت فاکتور کنی و ۴۰۰ میلیون تومان بزور از استانداری بکنی؟چطور دیگران سهمی از این ویژه نامه ها به شان نرسید؟فقط تو بودی که پاشنه در ذیحساب استانداری را درآوردی تا بلاخره استاندار را خسته کردی و دستور داد تا شرت را بکنند!
بقیه جاها هم همین طور: آبفا ، جهادکشاورزی، فولاد ، حفاری ،نفت، راه وشهرسازی ، شهرداری ، منطقه آزاد، سازمان ورزش ، لوله سازی ،گمرک ،راه آهن ،امورمالیاتی....هنوز بگویم؟ دیگر جایی مونده که تیغ نزده باشی؟ تازه اینها بجز پول هایی است که با واسطه نمایندگان گرفته ای !

با همه این پول ها آخرش خودت را گدا و ندار در می آوری که همه به تو ترحم کنند. طبق معمول اعلام می کنی زنت روی تخت بیمارستان است .همیشه هم یک مرده برای عزاداری داری ! .این مرده ها را خودت می سازی؟ تا بیایند سرجایت و همانجا خِره نماینده را بچسبی و یکی از خواهر برادرانت را بفرستی سرکار . البته بعضی افراد را هم به اسم فامیل ات فرستاده ای سرکار بعد حق حسابت را از آنها گرفته‌ای. ته اش درآمد که هیچ نسبتی با تو ندارند اما "شیتیل ات" را مخفیانه ازشان گرفته ای.مثلا خدایی اش از بابت پسر قیطاسی چند میلیون از بابایش گرفتی؟
کلافه شده است.دیگر تحمل اش طاق شده و هجوم می آورد به سمت در اتاق.
لحظاتی بعد صدایش از توی کریدور به گوش می رسد که زیر لب غُر می زند و فحش می دهد.
- حقم را می خورند و هزار چیز هم بارم می کنند. شکایت می کنم.من آدم دارم.حالا می بینند!
به انتهای در کریدور خروجی نرسیده یکی از کارمندان صدایش می کند.
چند بار در را باز و بسته می کنم تا هوای اتاق عوض شود.پشت میز می روم تا به کار دیگری برسم اما فکرم به تمرکز نمی رسد.چند نامه را با اکراه نگاه می کنم.

ادامه دارد..

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار