
«مردی مقابل فرزندانش» روایت حسرت و تنهایی ست، روایت احساس پوچی و شکست در اوج پیروزی. مرد نویسنده (با بازی تحسین برانگیز محمد جهانپا) که تمام دستاورد زندگی اش در خلق رمان های پرمخاطب خلاصه می شود؛ حالا در پیری با واقعیت تنهایی و پوچی دست و پنجه نرم می کند. او به نوعی نماینده نسل روشنفکر این روزهاست. همانها که تنهایی را فضیلت می دانند.
همانها که ازدواج و فرزند آوری برایشان خالی از معنای زندگی و سد راه پیشرفت است. خوب که به اطرافمان نگاه کنیم، تعدادشان کم نیست. چه بسا خودمان یکی از آنها باشیم.
شاید بگویید؛ این مدل داستانها را بارها از قاب تلویزیون دیده اید و هیچ جذابیتی در انتظارتان نیست. داستان جواد اشکذری اما خارج از کلیشه های رایج و شعار زدگی ست. آنقدر قابل درک و همذات پندارانه که در همان دقایق اول به آن دل می دهید.
فضای وهم آلود با موسیقی خاص (افکت صدای مورس) و نور قرمز رنگی که حس تعلیق را در مخاطب بر می انگیزد. صدای زیبای «سمیه سعیدی» (در واقع همان صدای مرد نویسنده که احساساتش را بازگو می کند) و منولوگهای تاثیرگذار...
- من با کتابهام آرامش می گیرم
- اونا فرزندان من هستند
- سر زایمان هر کدومشون چه حرصی خوردم
- اعتراف می کنم که اگه تو زندگیم کمبود نداشتم، هیچوقت نویسنده نمی شدم
مرد نویسنده تمام عمر از چیزهایی نوشته که همیشه دوست داشته در زندگی اش داشته باشد. او همواره زندگی زیبایی را برای مخاطبانش ترسیم کرده. در رمان های او زنی زیبا با موهای بلوند و بچه های زیاد، خانه ای دوبلکس و گرم و زیبا، پای ثابت داستان است و در زندگی واقعی اش...
اینها البته تنها تضادهای شخصیت او با داستان هایش نیست.
او عاشق کتاب است و آدمهای قصه هایش هیچکدام اهل مطالعه نیستند. از تابستان می گوید ولی عاشق پاییز است. از سیب سرخ زیاد می گوید اما عاشق آناناس است؛ چون درونش شبیه بیرونش نیست (شاید شبیه شخصیت خودش)
او تنهاست با سیگار و قهوه و کتابهایش. همان کتابهایی که زرق و برق جشن امضایشان را نمی شود به راحتی از یاد برد و آخرین رمانش که هیچوقت چاپ نشد(سهرابی که مقابل پدرش ایستاد؛ مثل سهراب شاهنامه)
او البته حقایق تلخی را به ما یادآور می شود؛ زندگی خالی از لذت!
- دنیا همینه؛ شما باید یاد بگیرید که چشمتون رو روی هر چیزی که لذت داره ببندید مثل من...
آزمایشات به ما میگن که هر چی خوردیم به ضررمونه ولی من دلم میخواد هر چی دوست دارم بخورم.
- ما نمیخوریم تا بیشتر زنده بمونیم
یک تضاد حل نشدنی در ذهن ما آدمها
- چقدر دلم سیگار می خواد...
در واقع از نظر مرد نویسنده هیچ چیز کمک نمی کند که ما زندگی کنیم و خوش باشیم، بلکه تنها کمک میکند زنده بمانیم. او عقیده دارد؛ هر آنچه از لذت زندگی در داستان هایش گفته، دروغی بیش نیست. مرد می گوید زندگی قصه هایش را با تخیلش ترسیم کرده نه با چشمهایش ...
کسی که سالها خالق بوده و مرگ و زندگی قهرمانان داستان هایش در دستان او بوده، خودش همواره با ترس و تردید زندگی کرده، حالا او مانده با پُز گذشته و غم آینده، حسرت و تنهایی، برگه های آزمایش خون و ادرار، پیری و تنهایی و آرزوهایی که بر باد رفته...
نویسنده و فرزندان یا همان کتابهایش(۴ بازیگر با لباس یک شکل و نقاب بر چهره) هر شب دور یک میز جمع می شوند و شام آخر را با هم می خورند. بچه ها می میرند و دوباره فردا...
جواد اشکذری در این نمایش از دغدغه هایش می گوید؛ از تنهایی آدمها، از عدم رغبت آنها به تشکیل خانواده، حتی از سقط جنین...
- همیشه نسلها بر خلاف نسلهای قبلی خودشون زندگی میکنن ولی ما نسل کشی نمی کنیم
- پدر کشی و مادر کشی می کنیم
(در اینجا منظور همان سقط جنین است؛ پسری که میتواند پدر آینده باشد و دختری که...) اشکذری سقط جنین را نه تنها یک مقوله اجتماعی که موضوعی فرهنگی می داند و نتیجه تفکری که محکوم به تنهایی ست. قهرمان داستان او در واقع از جامعه دور نیست از خودش دور است. او پر از حسرت است؛ شاید؛ «حسرت یک زندگی معمولی»
در نمایش «مردی مقابل فرزندانش» یکی از پرسوناژها (مرد نویسنده) بسیار محوری تر از دیگران است و بقیه در جهت مرکزیت بخشیدن به او پردازش شده اند. نمایش از لحاظ اجرا، دارای ویژگی های تامل برانگیز، هوشمندانه و هنرمندانه فراوانی است؛ طراحی صحنه، یک دکور ساده و کم هزینه با دو میز پر از کتاب و لوله های آزمایش در قرینه هم، آینه محدبی روی دیوار با این هدف که صورت بازیگر را دفرمه نشان دهد. این طراحی شاکله مند و حساب شده نشان می دهد که کارگردان اساس اجرا را به شیوه ای هنرمندانه بر طراحی گذاشته است و تماشاگران طی اجرای نمایش پی می برند که برای پرسوناژها، میزانسن ها، نور، موسیقی، لباس و چهره پردازی هم طراحی های شاخصی وجود دارد.
بازی بسیار هنرمندانه و شیوه مند همه بازیگران از جمله بازی بسیار شاخص، دشوار و هنرمندانه «محمد جهانپا» که نقش مرد نویسنده را ایفا می نماید، به دلیل استفاده کامل از همه قابلیت ها و حالات و حرکات اعضای بدن، چهره و صدا واقعا ستودنی، هنرمندانه ومثال زدنی است.
در رابطه باطراحی و اجرای گریم و چهره پردازی بازیگران از رویکردی ترکیبی که آمیزه ای ازنگاه فانتزیک و معناگراست است استفاده شده و پرسوناژ ها روی صحنه عملا جلوه های دراماتیک قابل قبولی پیدا کرده اند.
«جواد اشکذری» درطراحی، شکل دهی و بازی دهی بازیگران، توجه زیاد به مبانی بصری و تجسمی و لحاظ کردن عناصر و نشانه های آن ها در اجرا بسیارموفق است.
طراحی لباس که در آن نگره های فانتزیک و تمثیلی خاصی جلوه پیدا کرده، عملا به شکل گیری بیرونی وظاهری پرسوناژ ها بسیار کمک کرده و حتی تا حدی آنها را تأویل آمیز نموده است.
نمایش از لحاظ «ژانر» به علت حالت اشمئزاز اولیه ای که با نشان دادن از هنجار در رفتگی ها درمخاطب ایجاد می شود و به سبب پوچی و بیهودگی حاکم بر استحاله درونی انسان ها، تا اندازه ای «ابُزورد» و در کل با نشان دادن دغدغه های تلخ و تنگناهای روحی روانی طاقت فرسا وعذاب آور، تا سرحد «تراژدی» پیش می رود. دراین اجرا کاربری ژست و حرکات شکیل، به زیبایی و مفهوم زایی نمایش بسیار کمک کرده است.
نمایش «مردی مقابل فرزندانش» اجرایی شیوه گرا، سبک و سیاق دار و ساختارمند است، که برفرم و داشته های بصری و نمایشی تاکید مضاعف دارد و به گونه ای تئاتر ناب ارزیابی می شود؛ این نمایش، عذاب، رنج، کابوس زدگی، تنهایی انسان و بیرون ماندن او از دایره زندگی را خیلی خوب به نمایش می گذارد و تا حد انسان چیست؟ چه می تواند باشد و چه نمی تواند باشد؟ پیش می رود. ضمنا به لحاظ اجرایی به حدی ساختارمند و فرم گراست که همه چیز به صورت نشانه ها و داشته های تأویل پذیر و معنادار درآمده است. کارکرد وکاربرد دراماتیک و هنرمندانه مقوله های کارگردانی، بازیگری، طراحی صحنه و لباس، چهره پردازی، موسیقی و نور در این نمایش به اثبات رسیده است.
«مردی مقابل فرزندانش»اثری قابل تامل است که ارزش دیدن را دارد. لذا تماشای آن برای تئاتر دوستان در شبهای باقیمانده به شدت توصیه می شود.