گفت و گو با خانواده یکی از شهدای تازه تفحص شده؛
مهدی مدت زیادی در جبهه بود و چندین بار مجروح شده بود. یک‌بار شیمیایی شده و یک بار پایش از ناحیه عصب، آسیب جدی دیده بود و بخشی از آن فلج شده بود.
کد خبر: ۴۷۱۴۰۷
تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۰ 02 August 2017
تابناک رضوی به نقل از مشرق: تشییع و خاکسپاری 200 شهید دوران دفاع مقدس در فاصله زمانی شهادت امام صادق(ع) تا روز عرفه بار دیگر عطر یاد شهدای هشت سال جنگ تحمیلی را در جای‌جای کشور زنده کرد. شهدایی که بخشی با نام شهید گمنام جاودانه شدند و برخی دیگر شناسایی شدند و به زادگاه خود  و   نزد اعضای خانواده بازگشتند. شهید سید مهدی غلامی (حسینی مجد) یکی از همین شهدای تازه تفحص‌شده‌ای است که هویت او از طریق پلاک هویت شناسایی شد. متولد سال 43 است که در سال 63 در عملیات بدر و در منطقه شرق دجله به شهادت رسید. این شهید 20 ساله یکی از اعضای گروهان خط‌شکن عملیات بدر و اعزامی از لشکر 27 محمد رسول الله(ص) تهران بود که میان آب‌های هورالعظیم به شهادت رسید و پیکرش مفقود شد. نهایتا بعد از گذشت 33 سال از شهادت پیکرش به کشور بازگشت و در گلزار شهدای تهران به خاک سپرده شد. خانواده بزرگ غلامی طی دو سال پنج شهید تقدیم انقلاب کرده است. و حالا بعد از گذشت سه دهه پیکر مطهر سید مهدی هم نزد سایر شهدای این خانواده آمده و در کنار آنان خاکسپاری شده است.  سید عباس حسینی مجد (غلامی) برادر شهید سید مهدی غلامی است. او که همرزم شهید در میادین جنگ هم بوده  امروز روایتگر خوبی برای زندگی برادر است. ابتدا با او و سپس با پدر این شهید به گفت‌وگو نشسته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.




شما برادر بزرگ شهید مهدی غلامی هستید، چقدر با او در مناطق عملیاتی بودید؟
من سه سال از مهدی بزرگ‌ترم. نام فامیل ما قبلا غلامی بود که بعدا تغییر دادیم و آن را حسینی مجد کردیم. من و مهدی با اینکه برادر هستیم اما اکثر اوقات در دوران جوانی با هم نبودیم، زیرا یا او تهران بود و من جبهه یا بالعکس. از 13 سالگی در جبهه بودم، بنابراین بخش زیای از عمر جوانی خود را در جبهه صرف کردیم. دو سه مرحله در مناطق عملیاتی هم تجربه کنار هم بودن را داشتیم. آخرین بار در همین عملیات بدر بود که خدا توفیق شهادت نصیب او کرد و مقدر شد که من برگردم.

هنگام شهادت هم کنار برادر بودید؟
من و مهدی در روزی که او به شهادت رسید در یک منطقه بودیم. منتها او در یک واحد لشکر 27 محمد رسول الله(ص) و من در واحد دیگری حضور داشتم. مهدی در واحد پدافند ضدهوایی بود که شب عملیات بدر مامور به گردان مالک می‌شود. تا به‌عنوان خط‌شکن همراه گردان باشد. من هم در تیپ ذوالفقار واحد 107 بودم. در همان منطقه عملیات بدر دو سه ساعت قبل از شهادت توانستم او را ببینم و این آخرین دیدار ما بود.

چند بار در جبهه مجروح شد؟
مهدی مدت زیادی در جبهه بود و چندین بار مجروح شده بود. یک‌بار شیمیایی شده و یک بار پایش از ناحیه عصب، آسیب جدی دیده بود و بخشی از آن فلج شده بود. مدت سه ماه به همین علت در بیمارستان بستری شد. وقتی بهبودی نسبی پیدا کرد با اصرار خودش دوباره راهی جبهه شد. با اینکه پزشکش گفته بود باید همچنان استراحت کند و تکان نخورد، اما مهدی اصرار داشت حتما در عملیات شرکت کند. اول مادرم رضایت به رفتنش با وجود مجروحیت نمی‌داد که با اصرار رضایت مادر را جلب کرد و رفت و به آرزوی خودش رسید.

شهید غلامی وصیتنامه عجیبی دارد که با معرفت خاصی نوشته شده است. از علاقه عجیب خود به شهادتی مثل شهادت جدش امام حسین(ع) سخن گفته است. نظر شما دررابطه با این وصایا چیست؟
وصیتنامه او خطاب به همه مردم است. من به جوانان توصیه می‌کنم این وصیتنامه را در کنار وصایای سایر شهدا مطالعه کنند و ببینند که اینها با چشم باز این راه را انتخاب کردند. این‌طور نباشد که کسی فکر کند خدای‌ناکرده شهدای ما با چشم بسته قدم در این مسیر گذاشته‌اند و نمی‌دانستند که آخر و عاقبت این راه و حضور در جبهه چه می‌شود. شهدا و رزمندگان ما لحظه به لحظه این مسیر را با معرفت پیش رفتند. خداوند هم بهترین‌ها را انتخاب کرد و به فیض شهادت رساند.
اینها همه خواست خدا و خواست خود شهید است. در وصیتنامه‌اش نوشته است که دوست دارم پیکرم مثل جدم در صحنه نبرد باقی بماند. این حرف کمی نیست؛ اگر فردی که قدم در راه دین گذاشته بگوید، خدا اجابت خواهد کرد. مهدی هم از خدا خواست و خدا خواسته‌اش را اجابت کرد و در کنار این خواستن حتما اجر و ثواب کامل را به او داده و همان‌طور که خود شهید خواسته به جدش تأسی کند، به دیدار او نیز نائل شده است.
او اخلاق و رفتار خاصی داشت و بر اساس همین خاص بودن انتخاب شد. همه ‌شهدای ما انتخاب شده و از بهترین‌ها بودند. اینها افراد خاص خانواده و جامعه‌شان بودند و خدا هم در همان انتخاب یاری‌شان کرد. امیدوارم خدا کمک کند که ما نیز تا لحظه آخر دنباله‌روی شهدا باشیم. در کنار رهبر و ولایت باشیم و تا آخرین لحظه از کیان اسلام و انقلاب حمایت کنیم.
هرچند پدر شهید غلامی هم به خوبی از پس صبر 33 ساله و دوری از فرزند برآمده،  سال‌های سختی را پشت سر گذاشته است. یادآوری تمام آنچه در مورد ساعات شهادت مهدی برایش نقل کرده‌اند حالا که پیکرش بازگشته دوباره در ذهنش مرور می‌شود و داغی کهنه را تازه می‌کند.
پدر! 33 سال گمنامی فرزند شهیدتان چقدر برای شما دلتنگی داشت؟
مگر می‌شود که پدر و مادر برای دوری بچه‌شان دلتنگ نشوند. هر وقت فرزندی بخواهد از پدر و مادر دور شود و مثلا به مسافرتی برود، یا زنگ می‌زند و اطلاع می‌دهد یا کاغذی نوشته و پیغامی می‌رساند تا خیال پدر و مادر از بابت او راحت باشد. اما ما 33 سال هیچ نشانه‌ای نداشتیم.

ظاهرا شما هم همراه پسران‌تان به جبهه اعزام می‌شدید. آنجا چه فعالیتی داشتید؟
بله، من همراه پسرم به جبهه می‌رفتم و می‌آمدم. چهار سال در مناطق مختلف عملیاتی حضور داشتم. آنجا راننده بودم و برای نیروها آب می‌بردم. دو نفر بودیم که سر چاه کار می‌کردیم و هر جایی از مناطق مختلف وقتی نیروها آب می‌خواستند با ما تماس می‌گرفتند و ما با تانکر برایشان آب می‌بردیم. اما باز هم وقتی پسرم به شهادت رسید، برای پیدا کردنش کاری از دستم برنیامد.

از اخلاق پسر شهیدتان بیشتر بگویید. چطور رزمنده‌ای بود؟
هر چه از اخلاق پسرم بگویم، کم گفته‌ام. اما خدا خودش بهتر می‌داند که چه بنده‌ای را برای شهادت در راه اسلام انتخاب کرده است. وقتی حمله بدر شروع شد، عباس پسر بزرگم هم پیش مهدی بود. مهدی در قایق بود که با صورت بسته برادرش را می‌بیند و به او می‌گوید: «عباس ما هم رفتیم... .» ظاهرا این‌طور که همرزمانش تعریف کرده‌اند برای خط مقدم نیروی داوطلب خط‌شکن می‌خواهند که مهدی با اولین نفرها داوطلب می‌شود. در خط او را می‌زنند و بدنش در آب‌های هورالعظیم می‌ماند و مفقود می‌شود. وقتی آب‌های آنجا بعد از سال‌ها خشک می‌شود 10 تا 20 نفر دیگر را مثل پسر من در این منطقه پیدا می‌کنند که پیکرشان سال‌ها مفقود بوده است.

   بخشی از وصیتنامه شهید سیدمهدی غلامی  
پدر و مادر عزیزم! من وظیفه خود می‌دانم که به ندای هل من ناصر حسین زمان خود لبیک بگویم و اگر مجروح شوم و اگر خوب شوم دست از جبهه برنخواهم داشت. یک عده انسان دلسوز اشتباه کرده‌اند به من گفته‌اند به فکر جوانی‌ات باش، به فکر آینده خودت باش؛ آیا وقتی که اسلام را از دست بدهیم، دیگر جوانی به درد من می‌خورد؟! آیا دیگر زندگی برای ما فایده دارد؟! شما پیش خودتان فکر کنید ... .  من می‌دانم که در جنگ، انسان امکان دارد دست و پای خود را از دست بدهد. من می‌دانم که در جنگ انسان امکان دارد که چشم‌های خود را از دست بدهد. نمی‌خواهم که یک عده بگویند که اینها جوان بودند و از این چیزها بی‌خبر بودند و برای خوش‌گذرانی به جبهه رفتند. من دوست ندارم که یک عده بگویند که اینها به خاطر پول به جبهه رفته‌اند. ای کسانی که این حرف‌ها را خواهید زد، چه کسی حاضر می‌شود که به خاطر پول جان خود را از دست بدهد؟! چه کسی حاضر می‌شود به خاطر پول یک عمر گوشه‌نشین بشود؟! آیا شما می‌توانید در آن دنیا جواب خدا را بدهید؟
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار