به گزارش تابناک رضوی ، به نقل از همشهری داستان ، به نظر من الهام، دستاويز و گوشه امن شاعرهاست. شاعرها معمولا فوقالعاده تنبلند. يك مشت علافند! حق با افلاطون بود كه میگفت بايد دور سرشان روبانهای رنگی بست و از شهر بيرونشان كرد. پيكاسو جايی گفته است: «نمیدانم چيزی به اسم الهام وجود دارد يا نه، اما معمولا وقتی سر و كلهاش پيدا میشود، میبيند كه سرگرم كارم.» يك بار زني از بودلر پرسيد كه الهام چيست و بودلر جواب داد: «الهام همان چيزي است كه
هرروز من را وادار به كار میكند.» داستايوفسكی هم گفته است: «نبوغ چيزي نيست جز صبر ايوب.»
اگر كسي ميخواهد نويسنده شود، بايد خودش را پاي يك خروار كاغذ سفيد بند كند كه اين كار به خودي خود ترسناك است. هيچ چيز وحشتناكتر از يك كوه كاغذ سفيد و داشتن اين فكر نيست كه «مجبورم از بالا تا پايين سياهشون كنم و كلمهها رو پشت سرهم ردیف کنم.» به همين خاطر است كه من احساس میكنم حرفي براي گفتن دارم و اينكه چيزي كه ميخواهم بگويم، ارزشش را دارد. البته اين را هم بگويم كه نويسنده بايد به اين واقعيت اعتقاد داشته باشد كه صِرفِ نوشتن، ادبيات نيست، مثل تنبيه يك بچه مدرسهای كه بايد از روي جمله «من در كلاس حرف نميزنم» صد بار بنويسد.